نورالدین ابوالحسن علی بن سودون بشغاوی. ولادت او به قاهره بود در آنجا فقه آموخت و از قاهره به شام شد و در دمشق وفات یافت. از مؤلّفات اوست: نزهه النفوس و مضحک العبوس و قره الناظر و نزهه الخاطر. وفات به سال 878 یا 869 ه. ق
نورالدین ابوالحسن علی بن سودون بشغاوی. ولادت او به قاهره بود در آنجا فقه آموخت و از قاهره به شام شد و در دمشق وفات یافت. از مؤلَّفات اوست: نزهه النفوس و مضحک العبوس و قره الناظر و نزهه الخاطر. وفات به سال 878 یا 869 هَ. ق
طبیب اندلسی، معاصر حاجب محمد بن ابی عمر منصور. در 391 ه. ق. درگذشته است. ابن ابی اصیبعه گوید او طبیب مبرز و در مفردات ادویه مخصص بود. او راست کتابی در ادویۀ مفرده که ظاهراً از میان رفته است و کتابی در اقرابادین
طبیب اندلسی، معاصر حاجب محمد بن ابی عمر منصور. در 391 هَ. ق. درگذشته است. ابن ابی اصیبعه گوید او طبیب مبرز و در مفردات ادویه مخصص بود. او راست کتابی در ادویۀ مفرده که ظاهراً از میان رفته است و کتابی در اقرابادین
ابوجعفر محمد بن سعدان الضریر. معلم کتّاب و یکی از قراءبه قراءه حمزه و خود او قرائتی از خویش پیدا کرد. لیکن قرائتی تباه بود و او بغدادی المولد و در لغت و نحو بمذهب کوفیین است. وفات در سال 231 ه. ق. او راست: کتاب القراءه. کتاب مختصرالنحو و غیره. (از ابن الندیم). و ابن الندیم در دو جای دیگر الفهرست نام ابن سعدان را آورده و در یک جا کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن و در مورد دیگر کتاب القرأات را بدو نسبت کرده است و ظاهراً مراد او همین ابوجعفر است. والله اعلم
ابوجعفر محمد بن سعدان الضریر. معلم کُتّاب و یکی از قراءبه قراءه حمزه و خود او قرائتی از خویش پیدا کرد. لیکن قرائتی تباه بود و او بغدادی المولد و در لغت و نحو بمذهب کوفیین است. وفات در سال 231 هَ. ق. او راست: کتاب القراءه. کتاب مختصرالنحو و غیره. (از ابن الندیم). و ابن الندیم در دو جای دیگر الفهرست نام ابن سعدان را آورده و در یک جا کتاب الوقف و الابتداء فی القرآن و در مورد دیگر کتاب القرأات را بدو نسبت کرده است و ظاهراً مراد او همین ابوجعفر است. والله اعلم
ابوعبدالله محمد بن سحنون ندرومی. اصل او از ندرومه از اعمال تلمسان، و مولد او قرطبه است (580 ه. ق.). سپس به اشبیلیه رفته و دانش طب از ابن رشد فراگرفته است و تلخیص کتاب المستصفی از اوست و او در خدمت ناصر و مستنصر وسپس ابوالنجا سالم بن هود و برادرش عبدالله بوده است
ابوعبدالله محمد بن سحنون ندرومی. اصل او از ندرومه از اعمال تلمسان، و مولد او قرطبه است (580 هَ. ق.). سپس به اشبیلیه رفته و دانش طب از ابن رشد فراگرفته است و تلخیص کتاب المستصفی از اوست و او در خدمت ناصر و مستنصر وسپس ابوالنجا سالم بن هود و برادرش عبدالله بوده است
ابوالولید احمد بن غالب بن زیدون قرطبی. او شاعری مشهور است. در صغر سن از پدر یتیم ماند و بجهد خویش درادب و شعر براعت یافت. در جوانی عاشق دختری ولاده نام گشت و ولاده را عاشقی دیگر موسوم به ابن عبدوس بود که به آزار و ایذاء ابن زیدون کمر بست و عاقبت او راگرفتار حبس و بند کرد. پس از رهائی از زندان مدتی پنهان و آواره روزگار گذاشت سپس در سال 441 ه. ق. به اشبیلیه بخدمت معتضد بالله اشبیلی پیوست و بدربار اومحترم میزیست و به روزگار معتمد فرزند معتضد بالله مقام وزارت یافت و بترغیب او معتمد بشهر قرطبه لشکر کشید و آنرا متصرف شد و تختگاه خویش کرد. در 462 آنگاه که یهود اشبیلیه علم طغیان افراشتند او به اطفاء نائرۀ عصیان مأمور گشت و بدان شهر بعارضۀ تب درگذشت. مولد او به سال 394 و وفات در سنۀ 463 بوده است
ابوالولید احمد بن غالب بن زیدون قرطبی. او شاعری مشهور است. در صغر سن از پدر یتیم ماند و بجهد خویش درادب و شعر براعت یافت. در جوانی عاشق دختری ولاده نام گشت و ولاده را عاشقی دیگر موسوم به ابن عبدوس بود که به آزار و ایذاء ابن زیدون کمر بست و عاقبت او راگرفتار حبس و بند کرد. پس از رهائی از زندان مدتی پنهان و آواره روزگار گذاشت سپس در سال 441 هَ. ق. به اشبیلیه بخدمت معتضد بالله اشبیلی پیوست و بدربار اومحترم میزیست و به روزگار معتمد فرزند معتضد بالله مقام وزارت یافت و بترغیب او معتمد بشهر قرطبه لشکر کشید و آنرا متصرف شد و تختگاه خویش کرد. در 462 آنگاه که یهود اشبیلیه علم طغیان افراشتند او به اطفاء نائرۀ عصیان مأمور گشت و بدان شهر بعارضۀ تب درگذشت. مولد او به سال 394 و وفات در سنۀ 463 بوده است
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمی یمنی. شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین. خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان از اعیان رجال و کبارعلما بوده اند. آنگاه که مسیحیان اشبیلیه را از مسلمین بازستدند جد او بتونس رفت و صاحب ترجمه در 732 ه. ق. بدانجا بزاد و در اوان صبا نزد پدر و دیگر دانشمندان در مدتی کوتاه ادب و فنون و علوم متنوعۀ دیگر فراگرفت. پدر و مادر و نزدیکان و بیشتر اساتید اودر بیماری طاعونی عام درگذشتند و او از غایت اندوه به ترک تونس جازم گشت لکن محمد بن تافراگین حکمران تونس او را از این عزیمت بازداشت و طغرانویسی خویش بدومحول کرد. در جنگی که متعاقب آن پیش آمد و محمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به سبته شد و از آنجا بتلمسان و بسکره رفت. ملوک طوائف این نواحی مقدم او را گرامی داشتند و در عنفوان شباب صیت علم و فضل او بهمه اقطار مغرب برسید و امیر فاس ابوعنان یکی از دوستاران و مروجین علم او رابنزد خویش خواند و ابن خلدون بپذیرفت و بفاس رفت 755) و رتبت کاتبی سلطان فاس بدو مفوض گشت، در این وقت هنوز از پای طلب نمی نشست و از علماء مهاجر اندلس و دانشمندان بومی مغرب استفادات علمی میکرد لکن دیری نگذشت که دچار تهمت های حسّاد گشت و بسعایت آنان معزول و محبوس گردید و تا مرگ ابوعنان در بند ببود و پس از او رهائی یافت و ابوسالم مرینی جانشین ابوعنان اورا به ریاست کاتبان خویش برگزید (760) و در این وقت طبع او بشعر و شاعری گرایید و قصاید بلیغۀ بسیاری بسرود لکن ابن مرزوق خطیب بعناد و خصومت او برخاست وبه وشایت او از توجه ابوسالم نسبت بوی بکاست، پس ازوفات ابوسالم عمر وزیر که امور فاس بدو محول بود ابن خلدون را در مقام خویش بازماند. در آن وقت ابن خلدون آرزوی سیاحت اندلس کرد و از وزیر دستوری گرفت و زن و فرزندان به قسنطینه نزد خال خویش فرستاد و خود به غرناطه رفت (764) و بتوصیۀ لسان الدین بن خطیب وزیر، مورد اعزاز و اکرام ابن احمر امیر غرناطه شد. پس از یک سال بخواهش امیر قشتاله بدانجا رفت و آن امیر با آنکه نصرانی بود از احترام او چیزی فرونگذاشت و اقامت او را نزد خویش تقاضا کرد و گفت در صورت قبول این خواهش، املاک موروثۀ ابن خلدون را نیز که در اشبیلیه داشته است بدو باز خواهد داد لکن ابن خلدون نپذیرفت و امیر او را با هدایا و تحف گرانبها بغرناطه بازگردانید. در این وقت ابن خلدون از ابن احمر برای دیدار زن و فرزند خویش اجازت سفر خواست و ابن احمر رخصت نفرمود و کشتی خاص بقسنطینه فرستاد و عیال او را بغرناطه بازگردانید. بار دیگر به تفتین بدخواهان در دوستی او و ابن خطیب برودتی پیدا آمد و ابن خلدون اندلس را ترک گفت و به بجایه رفت و امیر بجایه ابوعبدالله او را منصب وزارت یا حاجبی داد وپس از آنکه مدتی در آن شغل بسر برد از آزار و ایذاءبداندیشان، بجایه را ترک گفت و به بسکره در نواحی صحرای کبیر گوشه گرفت. در این اثنا حاکم تلمسان و وزیر غرناطه هر دو، او را بخدمت خود میخواندند و او اجابت هیچیک نکرد و وقت خویش وقف تألیف و مطالعه فرمود. پس از چندی از جانب حاکم تلمسان ابوحمو بسفارت خاص برفتن اندلس مأمور شد و در اثنای راه حاکم فاس عبدالعزیز مرینی او را دستگیر و یک روز توقیف و سپس آزاد کرد و بمشاغلی چند بگماشت. در 776 از ابوالعباس حاکم فاس رخصت گرفت و باز به اندلس شد و ابن احمر او را بجای ابن خطیب بوزارت برگزید و در این هنگام خواست خانوادۀ خود را بفاس بازگرداند، امیر تلمسان مانع آمد و ابن خلدون خود برفتن تلمسان ناگزیر گشت، امیر تلمسان تقاضای استخدام وی کرد لکن او از تقلد امور ملکی بیزاری و تنفر نمود و در قلعۀ بنی سلامه از بلاد بنی توجین عزلت گزید و بمطالعه و نوشتن تاریخ مشهور خویش پرداخت. و در 780 بتونس مسقطالرأس خود بازگشت و بتدریس اشتغال جست. لکن شهرت فضل و توجه خاص امیرابراهیم بن عباس بدو و به تاریخ نوشتۀ او، نیات سوء کوته نظران را بر او برانگیخت چنانکه در 784 از ترک تونس و هجرت به اسکندریه (از طریق بحر) ناگزیر گشت و از آنجا بزیارت خانه شد لکن توفیق حج نیافت و بقاهره بازگشت و در جامع ازهر بتدریس مشغول و از دست برقوق سلطان مصر به قاضی القضاتی مذهب مالکی منصوب گشت (786) وعیال خویش بازگردانیدن خواست. از سوء حظ، کشتی بشکست و کسان او همگی فروشدند، در عقیب این مصیبت او از شغل قضا استعفا گفت و بقیت عمر را در قاهره بتدریس و تألیف و مکاتبه با ادبای اندلس و مغرب صرف کرد و در789 ایفای فریضۀ حج کرد و آنگاه که تیمور لنگ ممالک شام بگرفت در معیت برقوق بحضور تیمور بار یافته بعنایت او نایل گشت. وفات او در 806 یا 808 است. کتاب تاریخ او موسوم به کتاب العبر و دیوان المبتدء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر در هفت مجلد ضخم به طبع رسیده و مقدمۀ آن که یکی از هفت مجلد است در فلسفۀ تاریخ و اجتماعات باشد و آنرا علم عمران نامیده و خود را حقاً مخترع و موجد آن گفته است و بی شبهه چنین است و بعید نمی نماید که منتسکیو و دیگر علمای اجتماع متأخر، از این اثر ملهم و متأثر شده باشند
ابوزید عبدالرحمن بن محمد بن محمد بن حسن حضرمی یمنی. شاید از ابناء. یکی از بزرگان و مشاهیر حکماء مورخین. خلدون جد اعلای او از مردم حضرموت بوده و باندلس هجرت کرده بود و در شهر قرمونه و اشبیلیه عده ای از مردم این خاندان از اعیان رجال و کبارعلما بوده اند. آنگاه که مسیحیان اشبیلیه را از مسلمین بازستدند جد او بتونس رفت و صاحب ترجمه در 732 هَ. ق. بدانجا بزاد و در اوان صِبا نزد پدر و دیگر دانشمندان در مدتی کوتاه ادب و فنون و علوم متنوعۀ دیگر فراگرفت. پدر و مادر و نزدیکان و بیشتر اساتید اودر بیماری طاعونی عام درگذشتند و او از غایت اندوه به ترک تونس جازم گشت لکن محمد بن تافراگین حکمران تونس او را از این عزیمت بازداشت و طغرانویسی خویش بدومحول کرد. در جنگی که متعاقب آن پیش آمد و محمد مزبور مغلوب گشت ابن خلدون با او به سبته شد و از آنجا بتلمسان و بسکره رفت. ملوک طوائف این نواحی مقدم او را گرامی داشتند و در عنفوان شباب صیت علم و فضل او بهمه اقطار مغرب برسید و امیر فاس ابوعنان یکی از دوستاران و مروجین علم او رابنزد خویش خواند و ابن خلدون بپذیرفت و بفاس رفت 755) و رتبت کاتبی سلطان فاس بدو مفوض گشت، در این وقت هنوز از پای طلب نمی نشست و از علماء مهاجر اندلس و دانشمندان بومی مغرب استفادات علمی میکرد لکن دیری نگذشت که دچار تهمت های حُسّاد گشت و بسعایت آنان معزول و محبوس گردید و تا مرگ ابوعنان در بند ببود و پس از او رهائی یافت و ابوسالم مرینی جانشین ابوعنان اورا به ریاست کاتبان خویش برگزید (760) و در این وقت طبع او بشعر و شاعری گرایید و قصاید بلیغۀ بسیاری بسرود لکن ابن مرزوق خطیب بعناد و خصومت او برخاست وبه وشایت او از توجه ابوسالم نسبت بوی بکاست، پس ازوفات ابوسالم عمر وزیر که امور فاس بدو محول بود ابن خلدون را در مقام خویش بازماند. در آن وقت ابن خلدون آرزوی سیاحت اندلس کرد و از وزیر دستوری گرفت و زن و فرزندان به قسنطینه نزد خال خویش فرستاد و خود به غرناطه رفت (764) و بتوصیۀ لسان الدین بن خطیب وزیر، مورد اعزاز و اکرام ابن احمر امیر غرناطه شد. پس از یک سال بخواهش امیر قشتاله بدانجا رفت و آن امیر با آنکه نصرانی بود از احترام او چیزی فرونگذاشت و اقامت او را نزد خویش تقاضا کرد و گفت در صورت قبول این خواهش، املاک موروثۀ ابن خلدون را نیز که در اشبیلیه داشته است بدو باز خواهد داد لکن ابن خلدون نپذیرفت و امیر او را با هدایا و تحف گرانبها بغرناطه بازگردانید. در این وقت ابن خلدون از ابن احمر برای دیدار زن و فرزند خویش اجازت سفر خواست و ابن احمر رخصت نفرمود و کشتی خاص بقسنطینه فرستاد و عیال او را بغرناطه بازگردانید. بار دیگر به تفتین بدخواهان در دوستی او و ابن خطیب برودتی پیدا آمد و ابن خلدون اندلس را ترک گفت و به بجایه رفت و امیر بجایه ابوعبدالله او را منصب وزارت یا حاجبی داد وپس از آنکه مدتی در آن شغل بسر برد از آزار و ایذاءبداندیشان، بجایه را ترک گفت و به بسکره در نواحی صحرای کبیر گوشه گرفت. در این اثنا حاکم تلمسان و وزیر غرناطه هر دو، او را بخدمت خود میخواندند و او اجابت هیچیک نکرد و وقت خویش وقف تألیف و مطالعه فرمود. پس از چندی از جانب حاکم تلمسان ابوحمو بسفارت خاص برفتن اندلس مأمور شد و در اثنای راه حاکم فاس عبدالعزیز مرینی او را دستگیر و یک روز توقیف و سپس آزاد کرد و بمشاغلی چند بگماشت. در 776 از ابوالعباس حاکم فاس رخصت گرفت و باز به اندلس شد و ابن احمر او را بجای ابن خطیب بوزارت برگزید و در این هنگام خواست خانوادۀ خود را بفاس بازگرداند، امیر تلمسان مانع آمد و ابن خلدون خود برفتن تلمسان ناگزیر گشت، امیر تلمسان تقاضای استخدام وی کرد لکن او از تقلد امور ملکی بیزاری و تنفر نمود و در قلعۀ بنی سلامه از بلاد بنی توجین عزلت گزید و بمطالعه و نوشتن تاریخ مشهور خویش پرداخت. و در 780 بتونس مسقطالرأس خود بازگشت و بتدریس اشتغال جست. لکن شهرت فضل و توجه خاص امیرابراهیم بن عباس بدو و به تاریخ نوشتۀ او، نیات سوء کوته نظران را بر او برانگیخت چنانکه در 784 از ترک تونس و هجرت به اسکندریه (از طریق بحر) ناگزیر گشت و از آنجا بزیارت خانه شد لکن توفیق حج نیافت و بقاهره بازگشت و در جامع ازهر بتدریس مشغول و از دست برقوق سلطان مصر به قاضی القضاتی مذهب مالکی منصوب گشت (786) وعیال خویش بازگردانیدن خواست. از سوء حظ، کشتی بشکست و کسان او همگی فروشدند، در عقیب این مصیبت او از شغل قضا استعفا گفت و بقیت عمر را در قاهره بتدریس و تألیف و مکاتبه با ادبای اندلس و مغرب صرف کرد و در789 ایفای فریضۀ حج کرد و آنگاه که تیمور لنگ ممالک شام بگرفت در معیت برقوق بحضور تیمور بار یافته بعنایت او نایل گشت. وفات او در 806 یا 808 است. کتاب تاریخ او موسوم به کتاب العبر و دیوان المبتدء و الخبر فی ایام العرب و العجم و البربر در هفت مجلد ضخم به طبع رسیده و مقدمۀ آن که یکی از هفت مجلد است در فلسفۀ تاریخ و اجتماعات باشد و آنرا علم عمران نامیده و خود را حقاً مخترع و موجد آن گفته است و بی شبهه چنین است و بعید نمی نماید که منتسکیو و دیگر علمای اجتماع متأخر، از این اثر ملهم و متأثر شده باشند
بهاءالدین ابوالمعالی محمد بن حسن، ملقب به کافی الکفاه (495-562 ه. ق.). از علمای لغت. در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطیر بوده. در آخر مستنجد خلیفه بر او خشم گرفت و وی رابزندان افکند و او در همان حبس درگذشت. وی عالمی لغوی است و مجموعه ای به نام التذکره تألیف کرده است
بهاءالدین ابوالمعالی محمد بن حسن، ملقب به کافی الکفاه (495-562 هَ. ق.). از علمای لغت. در زمان خلفای بنی عباس متصدی مناصب خطیر بوده. در آخر مستنجد خلیفه بر او خشم گرفت و وی رابزندان افکند و او در همان حبس درگذشت. وی عالمی لغوی است و مجموعه ای به نام التذکره تألیف کرده است
ابومحمد عبدالمجیدبن عبدون اندلسی. شاعر و محدث. وفات او به سال 529 ه. ق. او رازدار بنی افطس بود ازجمله متوکل عمر. و به سال 500 صاحب السر علی بن یوسف مرابطی گردید. وی را اشعاری رائق و منشآت بلیغ بوده و قصیدۀ رائیۀ او در مرثیۀ یکی از بنی افطس مشهور و از امهات قصائد است. و گروهی از بزرگان ادب را بر آن شروحی است، ازجمله جمال الدین ابن الجوزی و اسماعیل بن احمد بن اثیر و غیرهما
ابومحمد عبدالمجیدبن عبدون اندلسی. شاعر و محدث. وفات او به سال 529 هَ. ق. او رازدار بنی افطس بود ازجمله متوکل عمر. و به سال 500 صاحب السر علی بن یوسف مرابطی گردید. وی را اشعاری رائق و منشآت بلیغ بوده و قصیدۀ رائیۀ او در مرثیۀ یکی از بنی افطس مشهور و از امهات قصائد است. و گروهی از بزرگان ادب را بر آن شروحی است، ازجمله جمال الدین ابن الجوزی و اسماعیل بن احمد بن اثیر و غیرهما
امیر ابوالعباس احمد بن طولون. اولین کس از سلسلۀ بنی طولون که تا 292 ه. ق. به مصر پادشاهی داشته اند. طولون پدر احمد، مملوک نوح بن اسد سامانی عامل بخارا بود و او طولون را بمأمون خلیفه بخشید. مولد احمد سامرا به سال 320 و از دست معتز عباسی ولایت مصر یافت و در رمضان 254 وارد آن کشور شد. در جنگ عباسیان با صاحب الزنج ابن طولون بر شام و ثغور آن نیز مسلط گشت. ذکاء و شجاعت و سخاء او معروف است. او جزئیات امور به تن خویش رسیدگی میکرد و با اینهمه مردی سفاک بود چنانکه گویند هجده هزار تن در حبس او بمردند و یا کشته شدند. جامع معروف به جامع طولون در مصر او کرد و صد و بیست هزار دینار صرف بناء آن شد
امیر ابوالعباس احمد بن طولون. اولین کس از سلسلۀ بنی طولون که تا 292 هَ. ق. به مصر پادشاهی داشته اند. طولون پدر احمد، مملوک نوح بن اسد سامانی عامل بخارا بود و او طولون را بمأمون خلیفه بخشید. مولد احمد سامرا به سال 320 و از دست معتز عباسی ولایت مصر یافت و در رمضان 254 وارد آن کشور شد. در جنگ عباسیان با صاحب الزنج ابن طولون بر شام و ثغور آن نیز مسلط گشت. ذکاء و شجاعت و سخاء او معروف است. او جزئیات امور به تن خویش رسیدگی میکرد و با اینهمه مردی سفاک بود چنانکه گویند هجده هزار تن در حبس او بمردند و یا کشته شدند. جامع معروف به جامع طولون در مصر او کرد و صد و بیست هزار دینار صرف بناء آن شد